آویناآوینا، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره

آوینا فرشته کوچک ما

روزت مبارک مادر

تقدیم به تمام مادران دنیا کودکي که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از پرسيد مي گويند که فردا مرا به زمين مي فرستي اما من به اين کوچکي و ناتواني چگونه مي توانم براي زندگي آنجا بروم؟ خداوند پاسخ داد: از ميان فرشتگان بيشمارم يکي را براي تو در نظر گرفته ام او در انتظار توست و حامي و مراقب تو خواهد بود کودک همچنان مردد بود و ادامه داد : اما من اينجا در بهشت جز خنديدن و آواز و شادي کاري ندارم خداوند لبخند زد: فرشته تو برايت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد تو عشق او را احساس خواهي کرد و شاد خواهي بود کودک ادامه داد : من چطور مي توانم بفهمم که مردم چه مي گويند در حالي که زبان آنها را نمي دانم؟ خداوند او را نوازش کرد و گف...
23 ارديبهشت 1391

ریخت و پاش به سبک آوینایی

یک روز که پای کامپیوتر بودم و آوینا هم اصرار داشت باید روی میز بشینه به هزار کلک آوردمش پایین و اینم نتیجه اش که کل کتابهای طبقه پایین کتابخانه را ریخته بیرون   ...
18 ارديبهشت 1391

گزارش نیمه اول فرودین ماه

  چند دقیقه مانده به سال  تحویل: آوینا هنوز خوابه دلم می خواد موقع سال تحویل  بیدار باشه اما توی خواب نازه ( به قول پدربزرگم  مار هم بچه را توی خواب نمی گزه)  دلم نمی آید بیداش کنم یک ربع مانده به تحویل سال  از خواب بیدار می شه. سریع آماده اش می کنم می شینم سر سفره هفت سین. سال تحویل می شه امیدوارم امسال برای همه سال پرخیر و برکتی باشه . بعد از سال تحویل می ریم پایین برای تبریک سال نو ( خانه پدر همسری) عموی دخملی و خانواده هم می رسن بعد می آییم بالا تا آماده بشیم بریم خانه عموی همسری برای نو عید که مهمان برامون میاد عمه و عموی دخملی  .بعد از رفتن مهمانها می ریم خونه عموی همسری  وبعد هم خونه مامانی بع...
3 ارديبهشت 1391

بیماری آوینا

سه شنبه 20/10/90  ساعت حدو یک بعد از ظهر بود که مامان زنگ زد ، گفت : آوینا تب کرده چیکارش کنم . هم من و هم مامان تعجب کردیم چون آوینا  هیچکدام از علایم سرماخوردگی را نداشت مامان می گفت : قبل از اینکه بخوابونمش حالش خوب بود ولی وقتی بیدار شد تب داشت! قرار شد مامان قطره استامینوفن بهش بده. میگم مامان من مرخصی می گیرم ، میام خونه می گه نه نمی خواد بیای؛ اما دلم طاقت نمی گیره و سریع میرم خانه همزمان با من باباش هم رسیده . مامانم می گه زنگ زدم بهت بگم نمی خوای بیای ولی تلفن را جواب ندادی تبش آمده پایین. عصر که می شه به باباش می گم بیا ببریمش دکتر می گه نمی خواهد این تب از اثرات دندان درآوردنشه. می رم سراغ نت سرچ می کنم ، می بینم ن...
2 ارديبهشت 1391
1